مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

اینجا دیگه کجاست؟

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فندوق شکن» ثبت شده است

امشب یه اتفاق بامزه افتاد. پدر و مادرم داشتن تلویزیون تماشا می‌کردن و شش دنگ حواسشون به سریالی بود که داشت پخش می‌شد و کمی اونورتر من داشتم تلاش می‌کردم با یک گردو شکن، یک گردوی سفت و بدقلق رو بشکنم. هر چقدر زور میزدم، گردو بیشتر مقاومت می‌کرد. من که دیگه خسته شده بودم چشمام رو بستم و با تمام وجود گردو شکن رو فشار دادم. گردو با یک صدای ناگهانی قروووچ شکست و من درد خیلی شدیدی رو در ناحیه پایینی انگشت اشاره‌ام احساس کردم. فکر کنم خودتون متوجه شدید که چه اتفاقی افتاده بود!

بله. یه بخشی از پوست و گوشت دست خودم رو لای گردو شکن، پرس کرده بودم. دستم رو بالا آوردم و به نقطه ای که به اندازه یک نخود، گوشت و پوست در هم مچاله شده بود خیره شدم! تصویر به غایت دلخراش بود اما خونی در کار نبود. یه نگاه به اطراف انداختم، کسی متوجه نشد چه اتفاقی افتاده :)‌ گلویی صاف کردم و با صدای بلند اعلام کردم که: فکر کنم دستم رو داغون کردم. مادرم در حالی که هنوز نصف حواسش به سریال بود برگشت و یه نیم نگاهی به دست من که بالا و روبه‌روی صورتم نگهش داشته بودم انداخت و دوباره برگشت به سمت تلویزیون. چند لحظه بعد انگار که تازه متوجه شده باشه برگشت و با لحن متعجبانه‌ای پرسید:
- این الان اینجوری شد؟
- آره داشتم تلاش می‌کردم این گردو رو بشکنم!
- پس چرا هیچ صدایی ازت درنیومد؟!
دقیقا همینجا بود که من شروع کردم به خندیدن. (من گاهی در واکنش به دردهای شدید شروع میکنیم به خندیدن، به این نوع خنده میگن خنده عصبی و یک نوع مکانسیم دفاعی به حساب میاد.)

و در ادامه انگار بدنم تازه یادش افتاده باشه که یک مایع به نام خون داخلش جریان داره و شروع کرد به خون‌ریزی!

نمی‌دونم دقت کردید یا نه اما هر زمانی که فشار رو بالا ببریم یا به هر دلیلی فشار روی ما افزایش پیدا کنه، تمرکز ما به شکل چشم گیری کاهش پیدا می‌کنه. در واقع ما به مرحله‌ای می‌رسیم که فقط می‌خوایم اون کار رو انجام بدیم و در اکثر مواقع دیگه به این فکر نمی‌کنیم که بهترین حالت انجام اون کار چی می‌تونه باشه! بزارید چند تا مثال بزنم:

  • جوونی رو فرض کنید که از محیط خونوادش خسته شده و داره اذیت می‌شه و فشار زیادی روشه، این جوون به این فکر می‌کنه که من باید ازدواج کنم و مستقل بشم! ازدواج کردن در این نقطه که فشار زیادی روی فرد قرار داره در واقع نقطه‌ایه که پایین‌ترین تمرکز رو در مورد این موضوع داره و (ممکنه!!) که اون فرد از چاله به یه سیاهچاله پرتاب بشه.
  • فردی رو در نظر بگیرید که طبق معمول هر روزش دیر خوابیده و صبح هم خواب مونده و حالا باید خودش رو در کوتاه ترین زمان ممکن به محل کارش برسونه، چون روز قبل به مدیرش تعهد داده که دیگه دیر نمیکنه! حالا تنها راه چاره‌اش چیه؟ فشار دادن و فلت کردن پدال گاز! و خب حدس بزنید چه اتفاقاتی ممکنه بیوفته؟!
  • فردی رو در نظر بگیرید که ترس شدیدی از تورم داره و استرس از دست رفتن ارزش سرمایه‌اش خواب شب رو از چشماش گرفته و در به در دنبال یه راه برای یه سرمایه گذاری سودآور می‌گرده تا با تبدیل آخرین سرمایه‌ باقی مونده‌اش، ارزش پولش رو حفظ کنه و تمام عقب افتادگی‌های اقتصادی زندگیش رو جبران کنه! 

همه این مثال‌ها (و مثال‌های دیگه‌ای که به ذهن شما هم ممکنه برسه) به احتمال زیاد یک نتیجه مشترک در پی خواهند داشت. یک فاجعه تمام عیار!!!

پس چقدر خوبه که اگر در موقعیت یا شرایطی بودیم که فشار زیادی رو به ما وارد می‌کرد، اول از همه تلاش کنیم که راهی برای مدیریت اون فشار و شرایط بحرانی پیدا کنیم و بعدش تصمیم‌های مهم بگیریم. چون تصمیم گرفتن تحت فشار، شرایط بدتر و فشار بیشتری برای ما به دنبال داره و در نتیجه بازهم تصمیم‌های بدتری از راه می‌رسن و یک زنجیره فشار و تصمیم بی‌پایان ایجاد میشه و ما رو به تباهی می‌کشه! پس مرحله اول رسیدن به آرامش و مرحله دوم گرفتن تصمیم و پیدا کردن راه‌حل!

  • Mahdi
آخرین نظرات