مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

اینجا دیگه کجاست؟

نمی‌دونم چرا حجم خاکی که وارد اتاق من میشه اینقدر زیاده، کیس کامپیوترم که خاک نگرفتنش برام خیلی مهمه رو هر شش ماه یکبار با کمک سشوار، خاک زدایی می‌کنم اما از تمیز کردن بقیه جاها مخصوصا نقاط کور عاجز موندم. خلاصه دو سه روز پیش دیگه نتونستم وضعیت موجود رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم یه تغییر دکوراسیون اساسی به اتاقم بدم و در کنارش همه جا رو تمیزکاری کنم. از اون جایی که حجم کار خیلی بالا بود و منم هیچوقت بیش از حد توانم کاری رو انجام نمیدم، امروز سومین روزیه که هنوز در حال  تلاش برای به سرانجام رسوندن این تمیزکاری هستم. یکی از دلایل طولانی شدن پروسه، مرور هر چیزیه که از گوشه و کنار پیدا می‌کنم. به عنوان مثال تو این تمیزکاری، سه تا سررسید قدیمی پیدا کردم که داخلشون کلی نوشته‌های فراموش شده مدفون بود. با ذوق و شوق وقت گذاشتم و تمام یادداشت‌ها رو مرور کردم. 

با خوندن اولین سررسید یادم اومد، قبلا این عادت رو داشتم که هر اتفاق آنرمال روزمره رو در قالب یک داستان یا یادداشت خیلی مختصر می‌نوشتم و هدفم از ثبت کردن ماجراها این بود که بعدا از اون‌ها به عنوان سوژه استفاده کنم.
سررسید دوم مربوط بود به جزوه‌های ابتدای دوران دانشجوییم که خیلی با ذوق و شوق نوشته شده بودن و مرور مجددشون گوشه‌ای از اون شور و اشتیاق رو برام زنده کرد. جذاب‌ترین جزوه هم مربوط به کلاس موسیقی استاد پژمان خلیلی بود. این کلاس ساعت ۸ صبح یه ترم پاییزی در یک کلاس کوچیکِ بدون پنجره با تعداد دانشجوی متراکم برگزار می‌شد. پژمان سر ساعت هشت با یک اسپیکر خیلی بزرگ که داخل کارتن قرار داشت از راه می‌رسید و با شور و حرارت در مورد زیر و بم موسیقی و تاریخچه‌اش صحبت می‌کرد. سر این کلاس تمام سازها رو از پیکولو گرفته تا کنترباس شناختیم و آزمون بامزه‌ی آخر ترم هم همین بود که استاد برای هر نفر یک موسیقی سولو و یک موسیقی دوئت پخش می‌کرد و اون شخص باید تشخیص می‌داد که از چه سازهایی در نواختن اون موسیقی‌ها استفاده شده. تشخیص نوع ساز از روی جنس صدا واقعا سخت هستش و اکثر بچه‌ها نتونستن نمره‌ی خوبی از اون آزمون ساده به دست بیارن اما من در کمال ناباوری از اون کلاس نمره‌ی کامل گرفتم. منی که اصلا استعداد موسیقایی ندارم و چند ترم بعدتر از استرس شدیدی که برای ارائه نهایی سر کلاس مسعود سخاوت دوست داشتم، در نهایت از ارائه فرار کردم تا درسم حذف بشه و بالاجبار ترم آخر، مجدد درس رو اخذ کردم و پاسش کردم. اینم بگم که کلاس آقا مسعود در نوع خودش بی‌نظیر بود و جذاب‌ترین بخشش این بود که ایشون تموم مثال‌های درس رو با پیانویی که گوشه کلاس قرار داشت اجرا می‌کرد. فکرش رو بکنید یهو برای مثال شدت تعلیق موجود در موسیقی متن یه فیلم کلاسیک، درب پیانو رو باز کرد و خم شد داخلش و با کشیدن ناخن‌هاش روی سیم‌های داخل پیانو یه موسیقی دلهره آور عجیب و غریب رو اجرا کرد که مو رو به تن آدم سیخ می‌کرد. خلاصه کلام این‌که آقا مسعود در نوع خودش یه اعجوبه است.

سررسید سوم اما خیلی قدیمی‌تر بود و مربوط به مدرسه و دوران تحصیل تو مقطع راهنمایی بود. دیگه در این مورد صحبتی نمی‌کنم که یادداشتم طولانی‌تر از این نشه.

این دو سه روز یه کلی وسایل گمشده پیدا کردم که مدت‌ها بود از یافتنشون قطع امید کرده بودم و یه کلی هم وسایل به دردنخور رو راهی ضایعات کردم. تو هم اگر این متن رو می‌خونی و مدت‌هاست محل زندگیت رو شخم نزدی، آستینت رو بالا بزن و در کنار تمیزکاری خاطراتت رو مرور کن و اگر به مورد جالبی برخوردی در موردش بنویس.

نظرات (۸)

  • زری シ‌‌‌
  • محل زندگیم = خوابگاه 🥲

    پاسخ:
    خوابگاه = دوری از دغدغه‌های بی‌خود 🤷‍♂️
  • زری シ‌‌‌
  • منم ول کن سررسید ها نیستم 🗿 هی میخونم شون . هی میخونم شون . یه جایی به بعد جملاتش رو حفظم .

    اگر امنیت داشت بجای وبلاگ سررسید هام پر شده بود ...

    پاسخ:
    امان از برادر و خواهرهای فضول،
    انگار همه دچار این مشکل هستن...

    ولی من دنبال یه راهی واسه پاک کردن خاطراتم هستم :)

    پاسخ:
    زمان خودش به مرور پاک کردنی‌ها رو پاک و غیرقابل پاک کردنی‌ها رو کمرنگ و محو می‌کنه، به هیچ راه دیگه‌ای نیاز نیست... 

    ولی من دارم خلافش رو زندگی می‌کنم :)

    پاسخ:
    یعنی حتی کم‌رنگ هم نشده؟! 

    اصلاً. بیشتر از یک سال هست که منتظرم زمان حلش کنه ولی خب تاثیر معکوس داشته.

    پاسخ:
    یک سال؟!!
    به عنوان یک سینه سوخته خدمتتون عرض کنم که زیر دو، سه سال اصلا انتظاری از زمان نداشته باشید..
    حالا حالاها باید تحمل کنید یا این‌که چند جلسه برید پیش یه روانشناس بالینی و ازش کمک بگیرید تا تحمل رنج این ایام رو براتون آسون‌تر کنه 🤷‍♂️

    بیشتر از ۱۵ جلسه‌ی دو ساعته مشاوره رفتم.

    پاسخ:
    پس یه امتحان سخت رو دارید تجربه می‌کنید، ایشالا که خیلی زود بتونید پشت سر بزاریدش :(
    اینم بگم اگه مشاورتون آدم با تجربه و کاربلدیه، از طولانی شدن روند مشاوره ناامید نشید. کلا برای بعضیا، بیشتر طول می‌کشه تا نتیجه بده، مثل ما درونگراها..

    بله خیلی سخت... ممنونم :)

    بله خیلی مشاور خوبی هستن‌. شما هم درونگرا هستین پس :))

    پاسخ:
    بله، باز کردن قفل درونگراها خیلی سخت‌تره
    یه بخشیش البته به خود سانسوری امثال ماها برمی‌گرده
    به این راحتی هر حرفی رو به زبون نمیاریم و شاید روان‌شناس باید ماه‌ها وقت بزاره تا بتونه تاثیر مطلوب بزاره

    سلام

    پر، پیدا شد؟:)

    چند روز پیش اتفاقی بین کتاب های قدیمی یه پوشه دکمه دار پیدا کردم، مربوط به سال اول تدریسم بود. از دانش آموزا خواسته بودم انتقادات و پیشنهاداتشون بنویسن یا اینکه ویژگی های مثبت هم کلاسی هاشون و منم بنویسن! یادم رفته بود نگهش داشتم. نشستم همه رو خوندم:)

    قدیمی ترین دفترم، یه دفتر خاطرات هست، فک کنم مربوط به سال ۸۲ باشه. چند سالی یه بار بهشون یه نگاه میندازم. مرور خاطرات هم لذت بخشه هم غم انگیز!

    پاسخ:
    سلام
    متاسفانه نه :(
    البته جاهای بیشتری هست که باید بگردم اما هنوز که نتونستم پیداش کنم،
    حالا جالب اینجاست که اون پر داخل یه دستمال کاغذی بود و اون دستمال کاغذی هم داستان پشتش بود و برام مهم بود :(( امیدوارم اشتباهی دور انداخته نشده باشه 🫠
    بله دقیقا همزمان هم احساس مثبت به آدم میده و هم یه احساس افسردگی خیلی عمیق و جانسوز،
    گفتین ۸۲ یاد یه کارت پستال روز مادر افتادم که بین وسایلم پیدا کردم، سال دوم ابتدایی (تابستون ۸۲) این کارت پستال رو با یه یادداشت داخلش به مادرم داده بودم و نمیدونم چرا الان بین وسایل خودم بود، بردم بهش پس دادم و از دیدنش خیلی خوشحال شد.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات