مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

اینجا دیگه کجاست؟

ایستاده روی لایه نازک یخ دریاچه

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ

وقتی سه سالم بود مدام از مادرم می‌‌خواستم که برام یه عروسک بخره. این درخواست من اصلا به مذاق پدر و مادرم خوش نمیومد و این که یه پسر بچه با عروسک بازی کنه رو یه نکته بسیار منفی تو تربیت فرزند قلم‌داد می‌کردن و همیشه باهاش مخالف بودن و من به جز تفنگ و هواپیما و شمشیر، اسباب‌بازی دیگه‌ای نداشتم. هیچوقت یادم نمیره، یه روز خنک تابستونی تو خونه مادربزرگم مشغول بازی و خرابکاری بودم که یکهو توی آشپزخونه بین یخچال و گاز، چشمم به یه چیز شگفت‌انگیز افتاد. یه موش پلاستیکی بامزه و کوچولو. دستای کوچیکم نمی‌تونست اون عروسک کوچولو رو از اون فضای تنگ بیرون بیاره، با هر وسیله‌ای که می‌شد تلاش کردم بیارمش بیرون، اما نشد. دست آخر رفتم و از مادربزرگم کمک خواستم و به کمک مادربزرگ عزیزم (روحش شاد) تونستم برای اولین بار یه حس عجیب و غریب رو تجربه کنم. من یه پسر بچه‌ی سه و خورده‌ای ساله بودم و شاید درک درستی از واژه احساسات نداشتم اما همین الان که دارم این متن رو می‌نویستم به جرعت میگم که اون احساسی که به اون تیکه عروسک پلاستیکی داشتم شاید یکی از منحصربه‌فردترین احساساتی بوده که در تمام عمرم تجربه کرده بودم. یه احساس Pure که آمیزه‌ای بود از عشق یه والد به فرزندش و حس یه دوست نسبت به صمیمی‌ترین رفیقش. من اون عروسک پلاستیکی رو در آغوش کشیدم و به فرزندی قبول کردم و اسمش رو گذاشتم «رضا آشتیانی»!
نسبت به این نام‌گذاری که چرا باید این اسم و فامیل رو انتخاب کرده باشم و اصلا چرا باید بچه‌ام فامیلش با من فرق داشته باشه هیچ ذهنیتی ندارم :) رضا کوچولو شب ها کنارم می‌خوابید و هر جا که می‌رفتم کنارم بود. این رابطه صمیمی به قدری عمیق بود که پدر و مادرم هم جرعت نکردن ما رو از هم جدا کنن و به این که من یه عروسک (با ظاهر نه خیلی دخترونه) داشته باشم، رضایت دادن. هیچوقت نفهمیدم اون عروسک مال کی بود و از کجا اومد اما با اومدنش بخش بزرگی از خلاهای عاطفی من رو توی اون دوران پر کرد. اون عروسک تا وقتی که دچار پوسیدگی شد و عمرش تموم شد همیشه کنارم بود.
همه این خاطرات رو مرور کردم که بگم گاهی ما مردها هم ممکنه خیلی احساساتی باشیم و برخلاف انتظارات جامعه از یه مرد که تصویر یه موجود خشن و بی‌احساس رو دوست داره، شاید قلبی به نازکی لایه یخ تازه منجمد شده‌ی روی دریاچه رو داشته باشیم.

از این نگم که من از دیدن فیلم‌های احساسی تو جمع متنفرم چون برای گریه نکردن مجبور به کنترل کردن خودم و قورت دادن بغضم میشم و این مسئله خیلی برام اذیت کنندس و برعکس وقتی موقع فیلم دیدن تنها باشم به راحتی می‌تونم با یه تنلگر ایموشنال کوچیک بشینم و زار زار گریه کنم!

  • Mahdi

Feelings

نظرات (۷)

تمام صورتم پر لبخند شد. چقدر قشنگ بود و قشنگم نوشتیش

پس حواسم باشه برای پسرام عروسک بخرم

 

رضا آشتیانی! 

خیلی خفن و کیوته

پاسخ:
از این که تونستم برای چند دقیقه لبخند به روی لب‌تون بیارم بسیار خرسندم.
نمی‌دونم پسرهای شما بالقوه هستن یا بالفعل ولی در هر دو صورت براشون سلامت و عاقبت به خیری آرزوی می‌کنم و این نکته رو تاکید می‌کنم که رعایت تعادل در تربیت نکته مهمیه و اگر بتونید در مسائل تربیتی خصوصا «تربیت عاطفی» تعادل رو در زندگی‌شون برقرار کنید، نقش مهمی رو در داشتن آرامش روان دوران نوجوانی و بزرگ‌سالی فرزندانتون ایفا خواهید کرد.
ممنون از لطف و محبتتون 🌱🙏
  • استیص‍ ‍آل
  • اسم رضا آشتیانی بی نهایت جذاب بود.

    همیشه فکر میکردم اسم عروسک حیوانات (اینجا سعی کردم نگم حیوون که کمال احترام رو به موش کوچولو رعایت کرده باشم) حتما باید مشتقی از آوای نامش یا صداش باشن. هیچوقت هم هیچکدوم از عروسک هام فامیلی نداشتن :))

    پاسخ:
    عجیبه که رضا آشتیانی بین فک و فامیل هم خیلی شناخته شده به حساب میاد و گه‌گاه فامیل‌هایی که دوران کودکی من رو یادشون میاد این خاطره رو یاد آوری می‌کنن و بنده رو مورد عنایت و شوخی قرار میدن.
    اگه عروسک‌هاتون فامیلی نداشتن پس مطمئن باشید فامیلی مادرشون روشون بوده و اگر یکی همون موقع ازتون می‌پرسیده که فامیلی عروسکت چیه فامیلی خودتون رو می‌گفتید!

    چقدر قشنگ توصیف کرده بودین احساساتتون رو ^_^

    و من برخلاف عموم مردم کاملا حق می‌دم و درک می‌کنم که جنس مقابل (و نه مخالف!) هم گاهی نیاز داره گریه کنه، احساساتی بشه و حتی خسته بشه از قوی بودن، مرد بودن و تکیه‌گاه بودن.

    پاسخ:
    ممنون از لطفتون 🌱🙏
    معمولا لحظاتی که برای آدم خاص باشن (فارغ از خوب و بد بودنشون) توی ذهن موندگار میشن و باقی لحظات معمولی و روزمرگی‌ها خیلی سریع به فراموشی سپرده می‌شن. دلیل این که بعد از این همه سال هنوز هم می‌تونم در موردش بنویسم قدرتمند بودن اون احساس هستش که انگار برای همیشه با آدم همراه میمونه.
    کاملا درست می‌فرمایید و اینطوریه‌ که مردها هم گاهی نیاز به یه شونه امن دارن برای سرگذاشتن و گریه کردن! و اون دسته از مردهایی که احساساتشون رو بروز نمیدن هم معمولا درون ریزی می‌کنن و خب این به مراتب سخت‌تر و آسیب زننده‌تره.

    اگر کانال دارید ممنون می‌شم آدرسش رو واسه من ارسال کنید :)

    پاسخ:
    متاسفانه تا الان تو هیچ پلتفرمی کانال نداشتم،‌ ولی با این وضعیت نامطمئنی که بیان داره، کم کم به کانال زدن هم فکر ‌می‌کنم. 💁‍♂️

    چه پست خوبی، چه خاطره و تجربه قشنگی👌👌👌

    دیدن گریه مرد خیلی سخته، آدم حس می‌کنه دنیا به آخر رسیده براش که داره گریه می‌کنه البته منظورم این نیست مردا نباید گریه کنن، گاهی همین گریه نکردن  و توداری باعث مریضی های جسمی میشه...

    در مورد بند آخر یه راهی هست که حس گریه کم بشه یا بپره، با شوخی و مسخره بازی!:)...البته برای همه شرایط روش خوبی نیست.

    یادمه فیلم شام آخر و یتیم خانه ایران با خواهرم میدیدم، گریه به حدی رسید که نفس کشیدن برام سخت شد و صورتم شستم و با گریه به خواهرم گفتم دیگه نمیتونم نگاه کنم!:))))

    در مورد بعضی کتاب ها هم صدق میکنه، بهتره که آدم تنها باشه و بخونه تا بتونه راحت ابراز احساسات کنه. اگه کتاب نه آبی نه خاکی رو نخوندین، توصیه میکنم بخونید به نظرم دوستش داشته باشید. 

    پاسخ:
    لطف دارین ✨✨
    مردها با هم متفاوت هستن ولی برون ریزی و تخلیه احساسات به نظرم نباید یه نکته منفی به نظر بیاد و باید تلاش بشه که توی فرهنگ عامه، این مسئله عادی سازی بشه. 
    من تنها راهی که توش موفق بودم چرخوندن سرم به یه طرف دیگه و پنهان کردن اشک‌هام بوده و خدا نکنه توی جمع شلوغ مخصوصا غریبه این موضوع پیش بیاد که واویلا از دورن ترک می‌خورم. 
    مدت‌ها بود کسی بهم کتاب پیشنهاد نداده بود. حتما تهیه می‌کنم و مطالعه می‌کنم. ممنون از شما 🙏

    سلام و درود

    نمونه یک مرد کامل

    دست مریزاد

    پاسخ:
    سلام و ارادت
    لطف داری آقا سجاد عزیز
    😘

    خیلی خاطره ی خوشمزه ای بود.

     

    در عین حال منو به این فکر فرو برد که یه جاهایی چقدر فرهنگ ما ، در راستای نادیده گرفتن احساسات و نیاز های انسانی با کلمات و سنت هاش قدم برمی‌داره...

    پاسخ:
    ممنون از این که وقت گذاشتید و مطالعه کردید 🌱🙏
    بله دقیقا همینطوره و تا روزی که ما به این نتیجه نرسیم که خودسانسوری کردن احساساتمون چقدر مضره، این وضعیت پابرجا خواهد بود...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات