نامه کاغذی - یک نوستالژی فراموش شده
یه روز عصر وقتی خیلی کلافه و بیحوصله بودم و کاری برای انجام نداشتم به صورت کاملا خودجوش یه کاغذ سفید A4 و یک خودکار آبی رنگ برداشتم و شروع کردم به نوشتن یک نامه کاغذی دست نویس، خطاب به کسی که اصلا نمیشناختمش. قبل از شروع نوشتن، مدام به این فکر میکردم که چی باید بنویسم و یا این که نوشتن یک نامه بدون خط خوردگی چقدر میتونه سخت باشه و داشتم به این فکر میکردم که نامهای که میخوام بنویسم چند بار خط خوردگی خواهد داشت و با اون خط خوردگیها ممکنه چقدر زشت به نظر برسه. همه این افکار دقیقا در لحظهای که منحصر به فرد و جادویی به کل محو شد. و آن لحظه زمانی بود که نوک خودکار با کاغذ تماس پیدا کرد. و من نوشتم و نوشتم و نوشتم. از خودم، از احساسم از افکارم و هر چیزی که تراوش میکرد و تموم نمیشد. به خودم اومدم و دیدم انقدر هوا تاریک شده که دیگه نمیتونم کلماتی که روی کاغذ مینویسم رو بخونم. بلند شدم و رفتم روی میز ناهارخوری کنار پنجره نشستم. اونجا روشن ترین جای خونه دم غروب بود. تقریبا یک ساعت طول کشید و پشت کاغذ هم پر شد. وقتی دیگه جایی برای نوشتن نبود به پشتی صندلی تکیه دادم و به انبوه کلماتی خیره شدم که روی کاغذ پاشیده شده بودن. باورم نمیشد بتونم اون همه بنویسم. جالب اینجاست که دو صفحه پر با خط ریز هیچ خط خوردگی نداشت. دستم بدجوری درد میکرد اما قلبم سبک شده بود. خیلی احساس خوبی داشتم. نامه رو تا کردم و داخل یک پاکت سفید رنگ گذاشتم و درش رو با چسب خود پاکت بستم. اون نامه چند روزیه داخل داشبورد ماشینم جا خوش کرده و نیت کردم که به صورت تصادفی بدمش به یه نفر دیگه. خوش به حال کسی که بعد این همه سال یه نامه کاغذی دریافت میکنه. ایکاش من هم چنین شانسی داشتم و کسی برام نامه مینوشت...