مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

مهدی بلاگ

بلاگ‌نوشت‌های روزانه یک هنردوست

اینجا دیگه کجاست؟

اسکندر و دیوژن

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ

زمانی که اسکندر، پادشاه مقدونی به عنوان فرمانده کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد، از همه طبقات برای تبریک نزد او می آمدند، اما «دیوژن»، حکیم معروف یونانی که در «کورینت» به سر می برد، کمترین توجهی به او نکرد…

اسکندر خودش به دیدار او رفت. دیوژن ، از حکیمان کلبی یونان، در برابر آفتاب دراز کشیده بود. وی چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می آیند، کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می آمد ، خیره کرد؛ اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سمت او می آمد نگذاشت، و شعار استغنا و بی اعتنایی را حفظ کرد.

اسکندر به او سلام کرد و سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو!

دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم. من از آفتاب استفاده می کردم و تو اکنون جلوی آفتاب را گرفته ای کمی آن طرف تر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر ابلهانه آمد؛ اما اسکندر که خود را در برابر او حقیر دید، در اندیشه فرو رفت و پس از آن که به راه افتاد، گفت:

به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم می خواست دیوژن باشم!

  • Mahdi

داستان

پند

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات